نام کتاب: تریستان و تونیوکروگر
کتاب در سال 1903 میلادی با نویسندگی توماس مان، منتشر شده است.
این کتاب را محمود حدادی از آلمانی و رضا سیدحسنی از فرانسوی، ترجمه کردهاند.
از آنجایی که در شهر ما کتابفروشی وجود ندارد، لذت چرخیدن بین قفسهها را در کتابخانه شهرمان، میچِشم. هرچند که کتابهایش قدیمی و درسی هستند. اما بالاخره در بین این قفسهها هم کتابهای جالب گیر میآید. نمونهاش همین کتاب تریستان و تونیوکروگر است.
از وقتی کتاب بودنبروکها از توماس مان خواندم شیفتهی قلمش شدم و این کتاب را تا اسم نویسندهاش را دیدم بدون تعلل برداشتم.
اما برویم سروقت جملاتی از کتاب:
_ هربار که ذهنت درگیر یک مسئله میشود، همه جا به نمودی از آن برمیخوری. حتی باد هم بویش را برایت میآورد.
_ اخ، به رخت و لباس من کاری نداشته باشید لیزاووتا ایوانونا! دوست دارید من با مخمل پاره یا ابریشم قرمز توی کوچه و خیابان راه بیفتم؟ هنرمندجماعت در درون خودش به کفایت ماجراجو هست. پس دستکم ظاهرش باید که مرتب باشد این نکبت زده.و مثل آدمیزاد رفتار کند.
_ هر وقت حرفی میخواهید بزنید برایتان خیلی مهم بود، قلبتان به هوایش تپش گرمتری برمیدارد. در آن صورت یقین داشته باشید که کارتان یکپارچه گند از آب در میآید.
دچار احساست میشوید؟ بدانید که نتیجهاش یک کار بدهضم، نامسنجم، خالی از طنز، بیچاشنی خواهدبود. کاری کسل کننده، معمولی و جدیتش ناشیانه. و چنین کاری حاصلش جز بیاعتنایی مردم و ناامیدی و افسردگی خودتان نیست… زیرا که مطلب از این قرار است لزاووتا: احساس، احساس گرم و صمیمانه همیشه مبتذل است و به درد نخور.
_ در روی زمین ساحت هنر فزونی میگیرد و ساحت سلامت و معصومیت کاستی.
_آیا در درک همه چیز یعنی که بخشیدن همه چیز؟ راستش نمیدانم. یک چیزی هست که من اسمش را میگذارم انزجار از شناخت، لیزاوتا. و این حالتی است که در آن کافی است دید تو تا به زیرپوست یک پدیده برود، و تو به کُنه پنهان آن پی ببری تا که انزجاری بیتاب و طاقت به جانت بیفتد، نفرتی بیکمترین رغبت به آشتی. مثالش هملت، هملت دانمارکی، این ادبیب نمونه. هملت میدانست چه دردی است وقتی که دانستن، بار تکلیفی بر دوشت بشود، بیآنکه برای حمل چنین باری زاده شده باشی.
ـ آخ نمیخواهد دلداریام بدهید، لیزاوتا! بگذارید گفته باشم که من از ترسیم و توصیف خصایل انسانی، بیآنکه خودم در این خصایل سهمی داشته باشم خستهام، تا مرز مرگ خستهام.
آخرین نظرات: