چگونه شخصیتپردازی نچسب در داستانمان داشته باشیم و مورد عنایت بدوبیراهای مخاطب قرار بگیریم؟
اول از همه یکماه لفت بدهیم تا بتوانیم فقط اسم برایش انتخاب کنیم، آنهم اسمی که معنایش جمال و جبورت شخصیت را در چشم مخاطب کند. بعدش آنقدر آن را جذاب نشان بدهیم تا همه عاشقش بشوند، مثل زیبارویان حتی با وجود کارهای غلطش هم جذاب و مکش مرگ ما باشند.
جذابِ لعنتی و مغرور هم که هست، کلا احساساتش را نشان ندهیم تا بیشتر رازآلود و دوست داشتنیتر بشود.
خب، بعدش هم باید کارهایی بکند که ما برایش تعیین کردیم تا قهرمان شود؛ و چون شخصیت اصلی و از دماغ فیل افتاده است، هرکاری را که کرد توجیه کنیم و هیچ دلیل منطقی برایش نداشته باشیم و حتی قوانین و منطق هم جلویش کم بیاورد. در کل مشخص باشد که این شخصیت را من نویسنده بوجود آوردم و بدون من هیچاراده و شخصیتی ندارد.
شخصیت: آه نمیگذارم هیچ غمی، باعث سقوط اشکهایم بشود.
شخصیت: من در این دنیای دیوانه، چگونه عقلها را سرجا بیاورم؟
برایش دیالوگهایی بنویسید که نشان بدهد چقدر باهوش و فاز روشنفکری دارد. و به دنیا آمده است که مرزهای فلسفه و روانشناسی را تکان بدهد، درس زندگانی را بیاموزد و فقط در کنجی بنشیند یا راست راست راه برود و وراجی حکمتانه و عالمانه بکند. اعمال شخصیتهای دیگر را ببنید و نتیجه اخلاقی بگیرد.
شخصیت یا باید خوب باشد یا بد. مثلا شخصیت بد را میتوانی از کسی در فامیل که بیشتر از همه از آن متنفر هستیم، الگو برداری کنیم و در داستان تمام بلاهایی که آرزو داشتیم در زندگی واقعی به سرش بیاوریم در داستان بیاوریم. آنقدر شخصیت بد را منفور کنیم که حتی دل مخاطب هم بههم بخورد و کتاب را در آتش بیندازد که مبادا شیطانی که در داستان ساختیم بیرون بیاید و او را تسخیر کند.
یاهم آنقدر همهکاره و فرشتهگونهاش کنیم که دیگر مخاطب باور نکند و با خودش بگوید: وا چه چیزا، امکان ندارد، حتی شوخیاش هم بیمزه است.
همینطور مثل کشک و ماست شخصیتهایت را بکش. شخصیتی را آنقدر محبوب کن و یکهو آن را بکش. تضمین میکنم این یکی فحشخورتان را ملس میکند.
نظر شما در اینباره چیست؟
چگونه شخصیت پردازی بد داشته باشم و تا فرسنگها ازش دوری کنیم؟
آخرین نظرات: