داستانها
آب دماغ
در یک صبح بهاری زمانی که همه مردم مشغول به کار بودند. مردی چهل ساله در تمنای جدا شدن از رختخواب بود. دست آخر آن
در یک صبح بهاری زمانی که همه مردم مشغول به کار بودند. مردی چهل ساله در تمنای جدا شدن از رختخواب بود. دست آخر آن
چگونه شخصیتپردازی نچسب در داستانمان داشته باشیم و مورد عنایت بدوبیراهای مخاطب قرار بگیریم؟ اول از همه یکماه لفت بدهیم تا بتوانیم فقط اسم
ظهر که در خانه هیچکاری نمیکردم و فقط دور اتاق را میپیمودم، از فرشتههای الهام، یک ایده داستانی به ذهن من رسید. عنوان داستان« دختری
شنبه سوم دی در هرکجا شیراز که باشم احساس افسردگی می کنم. در خیابانها، کوچهها، پارکها و حتی خانه. نسبت به تمامی خانهها احساس انزجار