آب دماغ
در یک صبح بهاری زمانی که همه مردم مشغول به کار بودند. مردی چهل ساله در تمنای جدا شدن از رختخواب بود. دست آخر آن
در یک صبح بهاری زمانی که همه مردم مشغول به کار بودند. مردی چهل ساله در تمنای جدا شدن از رختخواب بود. دست آخر آن
چند روزی بود که نوشتنم از برکت افتاده بود. بارها از خودم پرسیدم که چرا؟ حدس زدم حتمن خزانه ی مغزم خالی، چند خط مفید
حالا که تولدم است، تصمیم گرفتم اینجا جشنم را بگیرم. معمولن تولد یک غم عجیبی برای من دارد. حس میکنم هر سال زهوارم بیشتر از
قربون نوشتن برم. گاهی اوقات هزارتا کاغذ سیاه میکنم آخرشم چیز دندونگیری نصیبم نمی شه، اما شب نصفه شب ایدهها منو می کشونن سمت دفتر
سلام من تازه وارد هستم. توی خیابانهای شیراز بساط میکنم. اینجا حتی دستفروشی هم شاعرانه است، بخاطر اینکه عطر حافظ همهجا پخشه. بقچه ای دارم
سلام حال و احوالت چطور است؟ امروز دوباره دلم هوایت را کرد، پس دوباره دست به دامن قلم و کاغذ شدم. اگر ایده واسه نوشتن
سلام حال و احوالتت چطور است؟ غرض از نوشتن این نامه، این است که کمی در انتظار قربان صدقههایت بمانم. احساس میکنم در دورهی بدی
با اینکه چند روز وقفه افتاد در نوشتن برای وبسایت، اما همیشه به یادش بودم. این وبسایت جای تمام دوستهای نداشتهام، غرهایم و آرزوهایم را
در کتاب جادوی زاویه دید، آلیشیا راسلی نوشته : با نشان دادن افکار و احساسات مختلف اشخاص در برابر یک اتفاق واحد شخصیتها را خاص
_ بمونم یا برم؟ + رفتن که تردید نمیخواد _ انجام بدم یا ندم؟ + انجام دادن که هراس نمیخواد _پس چی میخواد؟ +