سلام حال و احوالت چطور است؟
امروز دوباره دلم هوایت را کرد، پس دوباره دست به دامن قلم و کاغذ شدم. اگر ایده واسه نوشتن نداشته باشم، قلمم برای عشق ورزی به تو هرگز کلمه کم نمیآورد.
محبوبم، بخاطر آشنایی با تو سجدهی شکر میروم. با تو بود که فهمیدم رابطه با یک آدم نرمال که نه سمی است و نه حاشیهایی دارد ، چگونه است. یک رابطهی واقعی و اصیل. بدون بچهبازی. پر از امنیت روانی. و البته رفیقانه. به قول گروهه او و دوستانش: نمیدیدمت، باور نمیکردم که میشه اینقدر سبز بود.
دیروز نتوانستیم زیاد چت کنیم و درگیر کار بودی، پس از سر بیتابی داشتم دفترهایم را بازخوانی میکردم. تقریبا از سن هجدهسالگی تا همین بیست و سهسالگی است. چه غرهایی که نزده بودم. چه ابراز نفرتهایی، که هیچکدامشان الان برایم دغدغه نیستند و یا در عجبم که چرا بر سر موضوعاتی، اینقدر خودم را به زمین و زمان میزدم.
با اینکه دوست دارم تک تکشان را بسوزانم ولی صدایی در درونم نمیگذارد. صدا میگوید: باید این خاطرات و احساسات باقی بماند. چون ممکن است در آینده ما هم فرزندی نوجوان داشته باشیم که با این دغدغهها سر و کله بزند، و با خواندن این خاطرات بفهمد تنها نیست و مادرش هم زمانی، حسی شبیه او داشته. بفهمد مادرش با خانوادهاش جر و بحث داشته. احساس افسردگی و غم داشته، بفهمد مادرش روزی دوست داشته کارهای بزرگی بکند و شکستهای فراوانی خورده است، تا به اینجایی که هست برسد. بفهمد مادرش و پدرش چه عاشقانههایی داشتند تا یاد بگیرد به کمتر رضایت ندهد.
من همین الانشم با هجدهسالگی ام غریبه شدم. حس میکنم این خاطراتم باید بماند تا جوانیمان را فراموش نکنم تا بتوانم فرزند آیندهام را درک بکنم و با هم دوست باشیم. همانگونه که من و تو تلاشمان را میکنیم تا بهترین دوستهای هم باشیم.
معشوق من، اگر روزی با هم بچه داشتیم، یادش میدهیم زندگی اصیلی داشته باشد. هرگز از تلاش کردن زیاد برای چیزی خجالت نکشد. بلد باشد محکم بغل کند و گرم و صمیمی ببوسد. همانگونه که خودمان الان داریم یادش میگیریم.
به امیدروزهای خوب در کنار تو.
عاشق تو ستاره.
آخرین نظرات: