سلام من تازه وارد هستم. توی خیابانهای شیراز بساط میکنم. اینجا حتی دستفروشی هم شاعرانه است، بخاطر اینکه عطر حافظ همهجا پخشه.
بقچه ای دارم که دار و ندارم رو میریزم توش، تا که شاید یکی خوشش اومد و خرید. همهی این خنزر پنزرها هنر دست خودمه، چسب زخم روح درب و داغان شدهام. حالا اگه نخواستی هم چیزی بخری اشکالی نیست. بیا فقط نگاه کن. کمی هم میتونیم اختلاط کنیم.
مامانم همیشه میگه، اگر این همه وقت و انرژی رو که روی خنزر پنزرهات میذاری، روی دانشگاهت گذاشته بودی تا الان لیسانست رو گرفته بودی. من در اینطور موقعها یاد شعر نصرت میافتم:
مادر! به تنگ آمدهام از دست ناکسان
دست از سرم بدار، نمیدانی چه میکشم
دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی
این درد، کی به گفته درآید که میکشم»
چند روزی افتاده بودم تو تب و تاب خودشناسی، دانشگاه رو ول کردم. دیدم من اومدم تو این دنیا تا توی یه کنجی بگنجم. قد و قوارهی من واسه سوراخ سمبههای دانشگاه اندازه نبود. تو دانشگاه به حدنصاب احمقیت نرسیده بودم، افتاده بودم به شک، حتما تف سربالام دیگه. به عنوان جوون مملکت باید یه آخوری داشته باشن که سرمو بکنم توش. تا سرگرم شم، یادم نیفته کم بدبختی ندارم.
خداروشکر سوادم قد میده تا کتاب خوب بخونم. بالاخره لای خنرزهایم داستایوفسکی و فاستر و نیما و صادق گیر میآید. با همینا میگنجم در کنجی. میگنجیم در کنج اتاق، تو بغل باد، زیر پرتو نور، تو توهم آزادی.
آزادی؟
به نظرم اسم هیچکجای مکان و زمان این جهان هستی رو نباید بذارن آزادی. هرجا که مرز و چاردیواری داره دیگه آزاد نیست. ما یه مشت به اسارت گرفتشونیم. آزادی همونجاست که تا حالا چشم انسان بهش نخورده، حتی تخیلشم نتونه بهش قد بده. کلا بذار آب پاکی رو بریزم رو دستت، هرجا انسان باشه آزادی نیست.
ما باز گفتیم خودشناسی کنیم خودمون رو که شاید آزادی تو همین گوشه کنار قلبمون باشه. اونجا که آدمی دیگهایی نمیتونه پا بذاره. اما زهی خیال باطل اونجاها هم ندونسته پا خورده.
گفتیم حداقل زندونی شیم تو خودمون شاید اونجا آزادی رو کشف کنیم،دیدیم اونجا هم سگای نگهبون زیاد ریخته.
گاهی اوقات میگم بسه، خودشناسی نکنم دیگه. اما دیگه خیلی دیر شده. من الان کسی هستم که با خودم آشنا شدم. بیشتر فهمیده شدنم ترسناکه، از شناخت خودم هم دست بردارم بیمحلیه نسبت به خودم. آدم نباید به خودش بیمحلی کنه. خودم، خودمو نخواد، پس کی منو بخواد؟
حالا هم تو برزخ موندم، دیگه نهایت ببینم چطور میشه. شاید چیز خوبی از تومون در اومد، یکی هم از ما خوشش اومد و من رو بذاره لای خنزر پنزرهای قلبش.
آخرین نظرات: