ممکن است پیش بیاید که با یک ایده روبهرو شدهاید، و آنقدر هیجانزده شوید که انگار خیر و سعادت ابدی در آن ایده برای شما نهفته است. بماند بعدش چقدر تصور کردید که بخاطرش کیسه کیسه جایزه نوبل ادبیات بردهاید و یا تمام کله گندهها ایستاده برایتان کف میزنند. این تصور کردن هم آفتی است برای خودش.
قصه از این قرار است. اوایل راه را طوفانی شروع میکنید. رفته رفته متوجه میشوید که حرکت خودکارتان کند شده و موتور تردیدتان روشن. بعد از آن پا روی ترمز نکندها و اگرها میگذارید و میبینید که کلن ایستادهاید و هیچچیزی نمینویسید.نکند مسخرهام کنند؟ اگر داستانم را دوست نداشتند چه؟.
اوایل روند نوشتن برای من هم همینگونه بود. ایده را پیدا میکردم. خرکیف میشدم. آن را مینوشتم و تمام میکردم.بعد فکر میکردم این چیزی بود که واقعن در ذهنم داشتم؟ این بود که خودم را بخاطرش جز دستهی افتخارآفرینان میپنداشتم؟ و نومیدی شروع میشد. در آخر هم از نوشتهی خودم بدم میآمد و چون نوشتهام مثل نوشتهی تو ذهنم پر آب و تاب نبود رهایش میکردم.
پس هنگام نوشتن خیلی مهم است آگاه باشیم که پایمان روی کرهی خاکی است هزار جور نقد و ایراد از شما گرفته میشود. در نتیجه پایمان را باید از دنیای خیالتمان که همه تحسینمان میکنند و قربان صدقهمان میروند بگذاریم بیرون.
همه ما میدانیم وضعیت الان ما و اینکه چقدر میخواهیم به آن چیزی که دوست داریم نزدیک بشویم، بستگی به این دارد که در گذشته چقدر به خرده کاریمان اهمیت میدادیم و پایبند بودیم.
من پیشرفت را زمانی حس کردم که سعی کردم همه ایدههایم را اجرا کنم هر چقدر که حس کنم بد باشد و ممکن است به ریش نداشتهام بخندند.
به قول معروف: کار چپر و چلاق کردن خیلی بهتر از هیچ کاری نکردن است.
اگر از اجرا کردن ایدههای کوچک بترسیم هرگز آمادگی آن را پیدا نمیکنیم تا با ایدههای بزرگتر رو به رو شویم. اصلن اگر هم با ایدههای بزرگ مواجه شویم، باز نمیتوانیم کاری را در پیش ببریم. چون عادت نداشتهایم. ایدههای کوچک تا کمی ما را به نفسنفس انداخته رها کردیم چه برسد به ایدههای بزرگ که حتی ممکن است نفسمان را بند بیاورد.
پس بیاید لیستی از ایدههای کوچکمان را بنویسیم و هرروز چند قدم برای آن برداریم.
آخرین نظرات: