چگونه شخصت‌های داستانمان از ما آدمی بهتر می‌سازد؟

هدف از بعضی روایت‌ها این است که به کارهای روزانه‌مان بیشتر دقت کنیم.

چیزهای که ما در ذهن داریم، در زندگی واقعی‌مان به نمایش گذاشته می‌شود. هرچیزی که صرفا ذهنی باشد، دنیا را پیش نمی‌راند. فقط ماهیچه‌های مغز را قوی می‌کند. اما تازمانی که مغز برای فعالیت‌ها نتواند تصمیمات عینی بگیرد، ماهیچه‌های بزرگ شده‌اش به درد هیچ‌چیزی نمی‌خورد.

داستان هم زندگی‌ست. شخصیتی را در نظر بگیرید که فقط و فقط در کنج خانه نشسته است و نسبت به عدالت، عشق و منطق فکر می‌کند. این چیزی نیست جز صحنه‌ای گیر کرده که شخصیت فقط لمیده و حرافی می‌کند. در نتیجه ماهم به عنوان مخاطب پیش خودمان غر می‌زنیم همش تکرار ، همش حرف مفت. مثلا  نویسنده چکار کرده است؟ اینقدر هم پز داستانش را می‌دهد.

مسائل ذهنی ، خواسته‌ها و افکار، روح داستانمان را تشکیل می‌دهد.روح تا زمانی که کالبدی نداشته باشد، دیده نمی‌شود. کنش‌ها، کشمکش‌ها، گفتگوها، مشکلات کالبد داستان را می‌سازد. ما حتی در زندگی واقعی با شخص حراف و بیکار، هیچ میل و رغبتی برای همنشینی نداریم.

تاثیر داستان‌سرا و شخصیت داستانش دوطرفه است. هرچقدر داستان‌سرا متبحرانه، آگاهانه و پرتلاش زندگی کند، شخصیت پخته‌تری می‌سازد. و شخصیت داستان هم می‌تواند قسمت‎‌هایی که قصه‌سرا نمی‌تواند زندگی  کند را جای او زندگی‌ کند.

در نهایت همه تلاش‌هایی که یک قصه سرا برای ساختن شخصیتی  قوی و محبوب می‌کند، همزمان خودش هم پخته می‌شود. با شخصت داستانش می‌تواند هزاران زندگی را تجربه کند.

 

پ.ن: این متن بی‌ربط با عکس‌‎نوشته است. چون خیلی دوستش داشتم به زور چسباندمش اینجا.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط